خداوند متعال، بنده ای را دوست دارد که چون بفروشد، آسانگیر باشد ؛ چون بخرد، آسانگیر باشد ؛چون قضاوت کند، آسانگیر باشد ؛ و چون قضاوت بخواهد، آسانگیر باشد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
شنبه 84/1/6 ساعت 10:20 صبح
امشب شب عجیبیست برایم .....
وجودم لبریز است از حرف های ناگفته .......
کاش می توانستم راهی پیدا کنم برای گفتنشان......
کاش می توانستم طوری بنویسم تا که محکومم نکنند که می خواهم افکارم را القا کنم ....
کاش می توانستم طوری بگویم که بدانند تنها و تنها می خواهم احساسا ت نابی که در وجودشان نهفته است و گاها به فراموشی سپرده می شوند را یاد آوری کنم ، همین و بس .....
دوستی می گفت نوشته های من محزون هستند .......
آره مهربون بگذار برایت بگویم که خیلی از نوشته های من غم دارن اما چه غمی ؟
من در این غمها توانسته ام شادی ها را احساس کنم ، همین غمها بودند که مرا با شعف اصیل زندگی آشنا کردند ، همین غمها بوده اند که مرا به سرور زندگی دعوت کردند .....
و من خواستم برایت همین را بگویم ، شاید این ایراد از من بود که نتوانستم خوب برایت بنویسم ......
چون تو غمها را دیدی اما شور نهفته را ندیدی ....
وشاید هم تو خوب ندیدی ونخواندی....
می دانی دلنوشته های من برایم شبیه چه هستند ؟
شبیه همین آهنگ وبلاگم .....
وقتی که به صورت جزء به جزء به آن گوش می سپاری می بینی که غم دارد اما وقتی با آخر آهنگ می رسی ، وقتی کل اهنگ رو به یاد میاری می بینی که شادی درونی درآن نهفته است .......
نوشته های من برایم همین احساس را به من هدیه می کنند .....
ما هم به غمها و هم به شادیها مدیونیم .
ما به زندگی مدیونیم ......
بگذریم .......
چه دردیست در میان جمع بودن
ولی در گوشه ای تنها نشستن
برای دیگران چون کوه بودن
ولی در چشم خود آرام شکستن
برای هر لبی شعری سرودن
ولی لبهای خود همواره بستن
چه دردیست در میان جمع بودن
ولی در گوشه ای تنها نشستن
به رسم دوستی دستی فشردن
ولی با هر سخن فلبی شکستن
به نزد عاشقان چون سنگ خاموش
ولی در بطن خود غوغا نشستن
به غربت دوستان بر خاک سپردن
ولی بردل، امید به خانه بستن
به من هردم نوای دل زند بانگ
چه خوش باشد غمخانه رستن
چه دردیست در میان جمع بودن
ولی در گوشه ای تنها نشستن
برای دیگران چون کوه بودن
ولی در چشم خود آرام شکستن.........
گاهی دیگران ما و احساسات ما رو ندید
می گیرن ....
و چقدر این برامون عذاب آور و سخت هست ، اما گاهی هم این ما هستیم که همین عمل رو در حق دیگری انجام میدیم و بی خیال هستیم و من ناخواسته همین کار رو انجام دادم .....
اما باز هم جای شکرش باقی هست ......
مراقب رفتار و گفتارمون باشیم مبادا که دلی از ما رنجیده خاطر بشه.
همیشه دوست داشتم که دنیای دوستی و صمیمیت خود را با پرندگان تقسیم کنم
تا در گوشم نغمه محبت و الفت بخونند
دلم میخواد با اونا حرف بزنم
!!!حرفهای تنهائیم را
اما نمیدونم چطوری؟
به آنها مهر میورزم , اونا بهترین مرام دوستی را دارن
و زندگی ساده ای که در اون مادیات نقشی نداره
زندگی همراه با عشق و علاقه و صمیمیت
........زندگی با دو بال و یه قلب به ظاهر کوچولو
اما به اندازه یه دنیا بزرگ
پس بیائید پرنده گونه زندگی کنیم و
به آغوش زندگی بریم
ای کاش میشد با حرارت خورشید ریشه های تردید و بیگانگی را سوزاند
ای کاش میشد از قفس تنگ حسرت و اندوه به آسمان آبی آرزوها پر کشید و بر بالاترین قله ایثار و محبت آشیان ساخت
کاش همه میخندیدند و دستها پر از گل بود
و همه پنجره ها به سوی صداقت و دوستی گشوده میشد
موفقیت و سربلندیتان را آرزو میکنم
نوشته شده توسط: چکاوک
i ْلیست کل یادداشت های این وبلاگ
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدیدهای امروز:: :: بازدیدهای دیروز:: :: درباره خودم :: :: لینک به وبلاگ :: :: اوقات شرعی ::
:: لینک دوستان من ::
:: آرشیو :: آرشیو دو :: وضعیت من در یاهو:: :: خبرنامه ::
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
36433
53
0
آرشیو یک
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385